ماجرای بخشش لباس عروسی

داستان های حضرت فاطمه

بخشش پیراهن در شب عروسى

حضرت فاطمه   ماجرای بخشش لباس عروسی  zahra122312

حضرت على (علیه السلام) از همسرش فاطمه (سلام الله علیها) به هنگام رحلتش پرسید: در این دستمال بسته چیست ؟

آن را گشود، دید پارچه اى ابریشمى و سبز است و در آن پارچه کاغذ سفیدى است که بر روى آن چیزهایى نوشته شده و نور از آن مى درخشد،

فرمود: اى ابوالحسین !

هنگامى که پدرم مرا به همسرى تو در آورد، در شب عروسى دو پیراهن داشتم ؛ یکى نو و دیگرى کهنه و وصله دار.

سر نماز بودم ، کسى در زد و سائلى از پشت در مى گفت :

اى خاندان نبوت و معدن خیر و جوانمردى ! مردم عادت دارند که براى خوردن به منازل عروسى بروند، چون براى عموم مردم غذا آماده است .

اگر شما پیراهن کهنه اى دارید، من نیازمند آن مى باشم ؛ زیرا مردى فقیرم . اى خاندان محمد! فقیر شما برهنه است .

من پیراهن نو خود را برداشته و به او دادم و لباس کهنه را پوشیدم .

صبح که با لباس کهنه در حضور تو بودم ، رسول خدا(صلى الله علیه و آله و سلم ) بر من وارد شد و فرمود:

دخترم مگر تو لباس نو نداشتى ، چرا آن را نپوشیدى ؟

گفتم :

اى پدر! آن را به سائلى صدقه دادم .

فرمود:

بسیار کار خوبى کردى ، اگر به خاطر شوهرت لباس نو را خودت مى پوشیدى و لباس کهنه را صدقه مى دادى ، در هر دو حالت توفیق شامل تو مى شد.

عرض کردم :

اى رسول خدا! به تو هدایت یافته و به تو اقتدا کردیم ؛ هنگامى که با مادرم خدیجه ازدواج کردى ، هر آنچه را که به تو داده بود، در راه خدا انفاق کردى تا حدى که سائلى به تو رسید و تو پیراهن خود را به او دادى و حصیر بر خود پوشیدى .

جبرئیل نازل شد این آیه را آورد: و لا تبسطها کل البسط فتقعد ملوما محسورا(۱).

رسول خدا(صلى الله علیه و آله و سلم ) گریست و مرا به سینه اش ‍ چسباند، جبرئیل نازل شده و گفت :

خداوند سلام رسانده و مى فرماید:

به فاطمه سلام برسان و به او بگو، هر چه مى خواهى طلب کن و اگر هر آنچه در آسمان و زمین است بخواهى به تو داده خواهد شد.

به او بشارت بده که من او را دوست مى دارم .

به من فرمود:

دخترم ! پروردگارت به تو سلام رسانده ، مى گوید: آنچه مى خواهى طلب کن .

عرض کردم :

پدرجان ! لذت خدمتگذارى او مرا از سؤ ال کردن از او بازداشته است ، من نیازى جز نگاه کردن به چهره بزرگوارانه او در بهشت برین ندارم .

فرمود: دخترم ! دستهایت را بالا بیاور. من دستهایم را بالا بردم و حضرت نیز دستهایش را بالا برده و گفت :

خداوندا! امتم را ببخشاى ، و من آمین مى گفتم .

جبرئیل پیامى از سوى خداوند متعال آورد که خداوند مى فرماید:

من آن عده از گنهکاران امت تو را که در دلشان محبت فاطمه و مادرش و شوهرش و فرزندانش را داشته باشند، بخشودم .

فرمود:

من در این باره سندى مى خواهم .

خداوند به جبرئیل دستور داد دیبایى سبز و دیبایى سپید بیاورد که بر روى آن نوشته شده است : کتب ربکم على نفسه الرحمه (۲).

جبرئیل و میکائیل و حضرت رسول (صلى الله علیه و آله و سلم ) بر آن گواهى داده و امضا کردند.

حضرت فرمود:

دخترم این نوشته در این بسته است ، روز وفاتت که رسید، وصیت کن در قبرت بگذارند.

روز قیامت که مردم سر از قبر بردارند و گنهکاران مسلم و حتمى شدند و آنان را به سوى دوزخ بکشانند، این امانت را تسلیم من کن تا آنچه را که خداوند بر من و تو ارزانى داشته ، از خداوند بخواهم . تو و پدرت براى جهانیان رحمت هستید.

درباره نویسنده

محمد دهقان هستم . متولد سال 1363

مطالب مرتبط

2 نظر

قسمت نظرات بسته است

home